ای که بر تربت ما میگذری / از ره لطف بفرما نظری
حمد و اخلاص بخوان و بنشین / چشم دل باز کن و نیک ببین
این که خفته است درین تیره مکان / هست گنجی ز معانی و بیان
پاک و طاهر نسب از آل رسول / صاحب شأن بَرِ اهل عقول
جامع فضل و کمالات و هنر / وارث علم ز اجداد و پدر
زره لطف بفرمای درنگ / بشنو درد دل این دل تنگ
چه جفاها چه بلاها دیدم / چه شماتت ز کسان بشنیدم
خَلق بد حالت پستی دارند / عادت مُرده پرستی دارند
شیوه اکثرشان مکرو فریب / بیسبب دشمنی از دور و قریب
تا که جان بود مرا با مَنِ زار / دشمنیها شد و ظلم بسیار
منکر خوبی و فضلم بودند / رافض هوشم و عقلم بودند
نه یکی گفت رئیسی آقا ست / نه یکی گفت که حقا مُلا است
نه یکی فضل و مقام بستود / نه یکی مرهمَ آلامم بود
نه ز زیبایی خلقم گفتند / نه ز والائی خُلقم گفتند
ز سخا و کرمم گفته نشد / ز صفا و ادبم گفته نشد
سعه صدر مرا نستودند / لب به تمجید مرا نگشودند
در عوض تهمت و غیبت بسیار / که فراتر ز حساب و ز شمار
نیشها زخم زبانهای زیاد / مادر دهر باین حجم نزاد
مغرضانه سخن از هر طرفی / شده پر خون دل هر با شرفی
چه جفا های بزرگی که نشد / چه ستمهای سترگی که نشد
تا نَفَس بود عداوتها بود / تا که جان بود حسادتها بود
تا که آمد اجَل و بُرد مرا / ناگهان پنجه زد و خورد مرا
یک جهان ذوق و ظرافت پژمرد / اری آقای رئیسی هم مرد
ز سماوات ادب ماهی رفت / و از بزرگان کرم شاهی رفت
زندگی با غم و اندوه عذاب / طی شد و آمده هنگام حساب
ناگهان غلغهای بر پا شد / مردم مُرده کنون احیا شد
جمله وجدان و ضمیر خفته / شده با مُردن من آشفته
همه گویا شده ناطق گشته / یک زمان ناطق صادق گشته
آن یکی نوحه سرائی میکرد / دیگری شور و نوائی میکرد
آن یکی گفت عجب ماهی رفت / عالمی روشن و آگاهی رفت
ناطقی گفت بآن جمع فکار / گشت پائیز دگر فصل بهار
چمن و باغ دگر پژمرده / چون که آقای رئیسی مرده
روزنامه زده با تیتر درشت / خبر مرگ مرا باز نوشت
تک شماره زده فوقالعاده / شرح احوال مرا بنهاده
عکسی از سابق ایام شباب / صفحه اول خود برده بچاپ
اگهیهای تاسف بسیار / که فراتر ز حساب و ز شمار
در تلکسهای خبر با تفصیل / رحلتم محور شرح وتحلیل
رادیو داد خبر با القاب / که رئیسی بجنان کرده شتاب
ساعت نُه شده اعلام خبر / زده بر جان همه شور و شرر
تلویزیون که دگر غوغا کرد / سوگواری و عزا بر پا کرد
فیلمبردار گزارش میداد / از عزا عکس و نمایش میداد
عکس آن مردم دل آزرده / چهرهها غمزده و پژمرده
دسته میگفت که رفت از بَرِما / سرما سرور ما رهبر ما
رفت از دست رئیس العلما / هست در ماتم او ارض و سما
سید العلم مضی واویلا / معدن الحلم مضی و اویلا
ثلم الدین فیاللاسف / فلنعزی العلما النجف
مات فخرالعلم و الایمان / البقاء لک یا سیستانی
حجت دین خدا رفته زدست / شاخه علم و کرامت بشکست
بلغوا مرجعنا السیستانی / بوفاه السید الجرجانی
سیدی آجرک الله علی / فقد عنوان الخلوص و الولا
معجزه نیز برایم گفتند / چه کرامات برایم گفتند
مادرم گفت خدایا پسرم / مُرد ناکامِ و شده خون جگرم
گفت مادر زن دل ناشادم / رفت ازدست بهین دامادم
حقدها رفت حسدها گم شد / واقعیت علن مردم شد
حال من ساکن اینجا شدهام / فارغ از زحمت دنیا شدهام
من شدم ساکن این گور سیاه / زندگی رفت و شده عمر تباه
از همانروز که مردم فیالحال / مردهها گشته بشور و سرحال
مردهها مردم بی آزارند / ظاهراً خواب ولی بیدارند
همه با مهر و صداقت باشند / با صفا اهل رفاقت باشند
در شادی برخ ما باز است / قهقهه خنده طنین انداز است
خنده و قهقهه بر پا کردم / مردگان را همه احیا کردم
گعده ما بهمه کس باز است / شادی و خنده طنین انداز است
طبقه بندی: شعر